تکلیف: داستانی که در آن حداقل دو نفر به قتل برسند
سهشنبه 25 مرداد 1390 01:44
Normal 0 false false false EN-GB X-NONE AR-SA همیشه از انتشار سکون در رگ هایم می ترسیده ام. می ترسیده ام از این که ذرات معلق در هوای انجماد فکری، آرام و آهسته در لوله های گرمی که مرا در دنیا نگه می دارند بخزند و جا خوش کنند، با لبخندی ناخن های خشک و بی روحشان را به غشای خاکستری مغزم بکشند، و ناگهان چنگ بیاندازند به...